نویسنده : روح الله عماد
تاریخ : چهارشنبه 91 آذر 1
زمان : ساعت 12:40 صبح
تو خواستی کمی ز کار عشق سر در اوری
و از نهال قامت خودت ثمر در اوری
امانتی به مادر تو داده بود مجتبی
سپرده است نامه را دم سفر در اوری
همین که از عموی خود گرفتی اذن رزم را
نمانده بود اندکی زشوق پر در اوری
سر نترس داری و پدر بزرگ تو علیست
عجیب نیست از تنت زره اگر در اوری
نداشت قلعه- کربلا وگرنه که برای تو
نداشت کار تا زچارچوب ((در)) دراوری
رجز بخوان و خاندان خویش را به رخ بکش
که کفر این سپاه کفر بیشتر دراوری
به چرخ تیغ خود به روی خاک دشت سر بریز
بزن که از حرامزاده ها پدر دراوری
نشد حریف تو کسی و میکنند دوره ات
خدا کند که جان سالم از خطر دراوری
ز اسب سرنگون شدی به شوق شیشه عسل
چگونه از میان خاک ها شکر دراوری
سلامتی شاعرش صلوات
التماس دعا
یاعلی
| نظر